با خودم قرار گذاشتم امسال در مورد افرادی که از آنها تأثیر گرفتهام به بهانههایی بنویسم. چه کنم که بهانه اینبار چیزی جز درگذشت جامعهشناس و پژوهشگر، علی رضاقلی نبود. رضاقلی از آن دسته از آدمها بود که از چند جهت برای من مورد احترام است.
اول اینکه او دارای جادوی نوآوری بود؛ به نحوی که او را از جامعهشناسان همردهیاش به شدت متمایز میکرد. جنس نوآوریاش هم متمایز بود. نوآوری رضاقلی از جنس به دست دادن روایتی تازه، دلنشین، همهفهم و در عینحال دقیق بود که اوج آن را میتوان در معروفترین اثرش یعنی همان «جامعهشناسی نخبهکشی» مشاهده کرد.
ویژگی دوم رضاقلی که این پژوهشگر را از دیگر همسنگهایش متمایز میکند زندگی حرفهای اوست. او شغلهای اجرایی، غیر پژوهشی و غیر اتاق فکری داشت و فقط از تحقیق به صورت دانشگاهی یا از نویسندگی امرار معاش نمیکرد. رضاقلی خارج از محیط آزمایشگاهی از فرمانداری پاوه تا عضویت هیئت مدیره شرکت ملی نفت با واقعیت ایران تعامل داشت. همین موضوع باعث میشد نظریههای خود را با مثالهای واقعی و به دور از افسانهسرایی همراه کند و تصویری واقعی از جامعهشناسی در ذهن مخاطب ترسیم نماید.
ویژگی متمایزگر دیگر رضاقلی «به اندازهی کافی علمی بودن» آثارش است. او برای کارهایش تحقیق کرده، اما نه آنقدر که درگیر دام زیادی علمی شدن کارهایش شود. همین موضوع باعث شد که آنچه او در مقدمه کتاب جامعهشناسی نخبهکشی خطاب به کار خودش سرسری و بیدقت خوانده، به عنوان یکی از معتبرترین منابع دانشگاهی استفاده و تدریس شود.
اما بزرگترین ویژگی رضاقلی انتخاب سوژههایش بود. دغدغههای او از «خودکامگی» گرفته تا «نخبهکشی»، دغدغههایی دقیقاً متناسب با زمانهی او برای تلنگر زدن به جامعه بود. من که در یکی از همین دغدغهها و به بهانهی یک تجربه شخصی در مورد موضوع نخبگان با رضاقلی همراه شدم، طولی نکشید بفهمم تا زمانی که در مورد نخبگان و کیفیت تعامل بدنهی جامعه با آنها به جمعبندی عملی نرسیم بسیاری از دربهای زمانه رو به ما بسته خواهد بود.
به دنبال این همنوایی، تأثیری که از کتاب جامعهشناسی نخبهکشی گرفتم باعث شد تا همراه با دوستان به سراغ بازتعریف نخبگی رفته و به کنکاش دربارهی این مفهموم بپردازیم. انتشار «بیانیه نخبهاندیشی» خطاب به فعالان اندیشه و عمل، پویش «#نخبهـکیست؟» در شبکههای اجتماعی و ساخت مدلهای مفهومی دربارهی تعامل با نخبگان قسمتی از همین فعالیتهاست.
واقعیت این است که حداقل در یک قرن گذشته ما به عنوان جامعه ایرانی (در نقش تصمیمگیرنده) و مسئولین کشور (به عنوان بازوی اجرایی این تصمیمات) نخبگان خودی و غیر خودی را یکسان و منصفانه مورد حمایت قرار ندادهایم. این موضوع به نظر من در مورد خود شخص رضاقلی هم صدق میکند. با بررسی تاریخچه سمتهای رضاقلی میشود فهمید که او به مرور از مرکز قدرت (و تأثیرگذاری) فاصله گرفته (یا فاصله داده شده) است. یعنی کم کم از جمع نخبگان خودی به نخبگان غیرخودی کوچانده شد و آزادی عمل مؤثر خود (که به گونهای تعریف نخبگیست) را از دست داد. ماتریس زیر بیانگر همین واقعیت در جامعهی ماست.
به هرحال در این یادداشت که به مناسبت درگذشت علی رضاقلی نوشته شد، نمیتوانستم مطلب یا مدلی در مورد نخبگان نیاورم، به خصوص که کم اثر شدن حضور این پژوهشگر برجسته در سالهای اخیر را را هم میتوان در قالب این مدل بهتر درک کرد.
اما از طرفی، جایی برای اطالهی کلام حداقل در اینجا نیست. پس باید به آنچه در مورد علی رضاقلی گفته شد از جمله ویژگیهای متمایزکنندهاش، جایگاهش در جامعه، و تأثیرش بر زندگی شخصیام، بسنده کنم.