فیسبوک Humans of Tehran بخشی را به صحبت ها و گفتگوی رضا اختصاص داد.
https://www.facebook.com/HumansOfTehran/photos/a.101574313322298/758190294327360/?type=3&theaterhttps://www.facebook.com/HumansOfTehran/photos/a.101574313322298/758840774262312/?type=3&theaterمن فرصتهای شغلی را برای افراد و سازمانها ایجاد می کنم. آنچه که من همیشه در مورد آن کنجکاو هستم ، میزان “اعتمادی” است که مردم برای دیگران قائل هستند. اعتماد به دیگران به اندازه دارایی هایشان نیست ، بلکه میزان ایمانی است که به یکدیگر داریم. بگذارید یک داستان کوتاه برای شما تعریف کنم:
مدتی پیش ، من یک پروژه مشاوره ای داشتم که در آن مجبور بودم هفته ای دو بار به دفتر آنها بروم. دفتر در یکی از مناطق پرتردد تهران بود و من معمولاً سه تاکسی می گرفتم تا به آنجا بروم. من مثل اکثر تهرانی ها کیف پولم را داشتم و در جیب پیراهنم مقداری پول قرار داده بودم تا هر بار که تاکسی عوض می کنم نیاز نداشته باشم از کیف پولم استفاده کنم.
یک روز که جلسه مشاوره تمام شد و داشتم برمی گشتم ، فهمیدم که صبح کیف پولم را در خانه گذاشتم و آن روز فقط پول جیبم را داشتم.همانطور که شما هم میدانید نداشتن پول در وسط تهران می تواند بسیار بد باشد ،
فکر کردم به نزدیکترین شعبه بانکم می روم و چند هزار تومان برداشت کنم تا به خانه برگردم. اما کارت شناسایی من نیز در کیف پول لعنتی بود … کارمند بانک و مدیر شعبه وقتی که درخواست من را نپذیرفتند برای حل مشکل من کاری نکردند. بنابراین چاره ای نداشتم جز اینکه به مراجعه کننده ها متوسل شوم و از آنها کمک بخواهم. من سراغ چهار آقا رفتم که کت و شلوار داشتند و ادکلنی زده بودند و در بانک منتظر بودند. من وضعیت خود را توضیح دادم و پرسیدم که آیا ممکن است مقداری پول از طریق برنامه تلفن همراه بانکی خود منتقل کنم و آنها از ATM برای من برداشت کنند. هیچکدام از آنها برای حل مشکل من اقدامی نکردند.
درمانده و ویران ، از خودم می پرسیدم “چگونه می توانم چنین ابلهی باشم و کیف پول خود را فراموش کنم ؟!” ناگهان مردی به سمت من آمد و گفت: “سلام ، من درخواست شما را که به دیگران گفتید،شنیدم. من در مورد اینترنت و برنامه های تلفن همراه چیزی نمی دانم و نمی توانم بررسی کنم که آیا مبلغ را برای من منتقل کرده اید یا نه ، اما اطمینان دارم که این کار را می کنید. حالا چقدر نیاز دارید؟ “. او کت و شلوار نپوشیده بود. او یک شلوار جین و پیراهن قدیمی داشت و من از کلاه ایمنی قدیمی موتور سیکلتی که داشت حدس زدم برای انجام کار کارفرمایش به بانک آمده بود .اما او به من اعتماد کرد.
در همان زمان بود که فهمیدم اعتماد ما به انسان ها هیچ ارتباطی به دارایی هایمان ندارد.
من چندین کار انجام داده ام و از تک تک آنها لذت بردم. من فکر می کنم یک کار وقتی راضی کننده باشد که حداقل “معنایی” در آن پیدا کنید. نکته این است که اگر به اندازه کافی دقیق نگاه کنید ، می توانید در همه چیز معنی پیدا کنید.