مروری بر وقایع اجتماعی سال ۱۴۰۲ و فقر مدیریتی
به نظرم این خاصیت هر سال است که تا به آخر نزدیک میشود ما را به فکر کردن دربارهی مسیری که طی کردهایم وا میدارد. شاید بهتر است جملهام را اینطور اصلاح کنم که؛ بازبینی آنچه در طول یک سال از سر میگذرد، خاصیت یک جامعهی بیدار است. زیرا این ذهن پویا و جامعهی بیدار و روشن است که با درس گرفتن از گذشتهی خویش، تلاش میکند تا قدمهای بعدیاش را حسابشدهتر و مبتنی بر تجربههای پیشین خود بردارد.
این جستار، نه از جنس گلایه است و نه به دنبال ابراز نارضایتی صِرف. هرچند بر این باورم که نارضایتی اگر با چشماندازی روشن و با میل به تغییر باشد، راهگشاست. کسی که با تفکر انتقادی به رویدادهای پیرامونیاش مینگرد، حتمن بارقهای از امید به تغییر و حرکت جامعه به سوی آیندهای بهتر در او شعلهور است؛
نگارنده نیز بهخاطر تخصص و سابقهی سالها حضور مستمر در حوزههای مختلف مدیریتی با نگاهی امیدوارانه به آیندهی این سرزمین و مردم آن قصد دارد تا وقایع سالی که گذشت را از منظر مدیریتی در بوتهی نقد قرار دهد.
ایران حدود ۱/۱ درصد از جمعیت جهان را در خود جای داده اما به لحاظ سرمایههای طبیعی نظیر نفت، گاز، الماس، فیروزه و بسیاری از سنگهای معدنی، حدود هشتدرصد منابع جهان را در اختیار دارد. ثروت ایران بر کسی پوشیده نیست؛ کشوری با سرمایههایی چنین ارزشمند و با داشتن مردمی با چنین ادبیات و تاریخ و فرهنگ غنی، امروز کجا ایستاده و برای دست یافتن به جایگاهی شایستهی خود در جهان چه کرده است؟
در سالی که گذشت آنچه بیش از هر چیزی به چشم دیدیم، انفعال و رخوت و مخصوصن، روزمرگی بود. مردم ما بیش از پیش درگیر روزمرگی شدهاند؛ انگار که خانه و کاشانهشان آرامآرام در حال سوختن است اما غافلگیر نمیشوند؛ گویی نشستهاند و آتشِ در حال گسترش را تماشا میکنند و حتا از گرمای آن هم بهرهای میبرند. ما درگیر روزمرگی شدهایم…
روزمرگی وقتیست که درگیر ۲۴ ساعت گذشته و ۲۴ ساعت آینده میشویم؛ روزمرگی یعنی اخبار، یعنی پیگیری میزان آلودگی هوای امروز، تورم، دلار، سکه، یعنی نوسانات اقتصادی، قوانین و بخشنامههای جدید و …
ما درگیر روزمرگی شدهایم. و از سوی دیگر به نظر میرسد با نوع جدیدی از رفتار و ادبیات حکمرانی در بسیاری از بخشهای نظام حاکم مواجه هستیم؛ گویی یک پوستاندازی در حال رخ دادن است. نوعی از تفکر سطحینگر در شیوهی مدیریتی نظام به چشم میخورد که تبعات آن بهطور مستقیم و بیرحمانهای بر زندگی مردم سایه افکنده است. سالی که گذشت، سال سوءمدیریت بود. سالی که کمبود خِرد، سوءمدیریت و تغییر نوع تفکر در بدنهی مدیریتی حاکمیت، بیش از هر سال به چشم میآمد. مدیرانی که بدیهیات را هم نمیپذیرفتند و در برابر فهم آنچه در حال وقوع بود/ هست مقاومت میکردند. تورم ۶۰ درصدیِ اظهرُ مِنالشمس، دیگر قبول داشتن یا نداشتناش محلی از اِعراب ندارد؛ گویی جاذبه را قبول نداشته باشی! اتفاق، افتاده است آقایان. اگر جاذبه را قبول ندارید از پنجرهی ساختمانتان به بیرون بپرید!
با تورم صعودی و پیشبینیناپذیری وضعیت موجود مگر میتوان انتظار پیشرفت و توسعهی یک کشور را داشت؟
توسعهیافتگی محصول برنامهریزیست. کدام توسعه؟ وقتی هیچ سرمایهگذاری نتواند برای آیندهی سرمایهاش برنامهریزی کند. کلمات از معنا تهی شدهاند. و ما دچار روزمرگی…
سرمایهگذاری یعنی امروز هزینهای کنم که طبق برنامهریزی مشخصی و در آیندهی معلومی، سرمایهام با سود معینی به حسابم بازگردد. بازمیگردد؟ چگونه بازمیگردد وقتی آینده نه قابل پیشبینیست و نه قابل برنامهریزی؟
پیشبینیناپذیری یعنی تشدید عدم قطعیت؛ یعنی سرمایهی مردم، هر چه که باشد، ایده و اعتبار و زمانشان باشد یا پول و داراییشان، در هالهای از ابهام و بیآینده و بیارزش میشود.
تحریمهای طولانی و برجام بیفرجام، تصمیمگیریهای بیمنطق و بیبرنامه و سوءمدیریت در همهی نقطههای حساس اقتصادی و اجتماعی نظام، مداخله و رگولاتوری مداوم دولت در مسیر فعالیتهای سازندهی استارتاپها و پدیدههای نوظهور کشور، همه و همه نشانههای فاحشی از مدیریت ابتر و بیبرنامهی حاکمیت است.
تحریمها دیگر تکهای جداناپذیر از اقتصاد و معیشت مردم شده است؛ طوری در تمامی ابعاد زیستی، در سفرها و روزمرگیها، در دسترسی به اینترنت و در همهچیزمان رسوخ و رسوب کرده که دیگر زمانهی پیش از تحریمها را به یاد نمیآوریم! بسیاری از صاحبان کسبوکارهای امروز، زادهی دوران تحریم هستند و پرسش اینجاست که آیا عمرشان به برداشته شدن تحریمها قد میدهد؟
بیش از دو سه دهه دستوپنجه نرم کردن با تحریمها، فراتر از ماجرای اقتصاد، امید ماندن و ادامه دادن را از بسیاری مردم این جامعه سلب کرده است؛ بیکاری و بیانگیزگیِ حاصل از تحریمها، آمار مهاجرت نخبهها را با شتاب فزایندهای بالا برده. نخبهها مهاجرت میکنند و پلیس با بنیاد ملی نخبگان قرار میگذارد تا از فرار مغزها و مهاجرت نخبگان جلوگیری کند! طنز تلخیست…
مردم از وضعیت موجود ناراضیاند و این نارضایتی موجب نومیدی و از دست رفتن عزت نفس طبقهی متوسط و بروز آن در رفتار اجتماعیشان شده؛ زودرنج و کمحوصله شدهاند؛ تا جایی که در فضای حقیقی و مجازی در حال فحاشی و ابراز خشونت به یکدیگرند. با مهاجرت حجم عظیمی از قشر متوسط، عملن این طبقهی فعال و مؤثر جامعه دیگر وجود خارجی ندارند؛ قشری که میتواند موتور تغییر مثبت در جامعه باشد رو به اضمحلال است.
در سالی که گذشت بیش از پیش شاهد افزایش مدیریت ذرهبینی نظام حاکم بر همهی شئون زندگی قاطبهی مردم و قشر متوسط جامعه بودیم؛ بهعنوان مثالی در دسترس و پُرحاشیه، نگاه کنید به مسئلهی حجاب. عمیق شدن بیش از اندازهی دولت در برخی مسائل اجتماعی یکی از نشانههای تغییر قدرت است که باعث به وجود آمدن یک بازی دوسر باخت شده است که تبعات آن، نه خودِ نظام را راضی نگه داشته و نه مردم جامعه را؛ همه احساس مغبون شدن دارند؛ مخالفان قانون حجاب، موافقان آن، مجری قانون و همهی افراد جامعه از این مدیریت ذرهبینی و دچار سرخوردگی و بازندگی دارند. این موافقان و مخالفان، جامعهای دوقطبی را پدید آوردهاند که همه در حال یارکشی و برچسب زدن به یکدیگرند؛ نزاع، میان خودیها و ناخودیهاست. از طرفی نظام بر ارزشهای خود بیش از گذشته پافشاری میکند و مردم را بر مبنای ارزشهای مورد تأیید خود، در دستههای سره و ناسره طبقهبندی میکند و خودی و ناخودی را شکل میدهد و از سوی دیگر مردم در یک جبهه در برابر نظام قرار گرفتهاند و از سویی در مقابله با هر کسی که مثل آنها فکر نمیکند؛ مدام به هم برچسب میزنند. مجموعهها، محافل و سازمانهای مردمنهادی که با ارزشهای نظام همتا نیستند، دشمن محسوب میشوند و از طرف دولت و حاکمیت بایکوت میشوند. سوءمدیریت در تصمیمهای کلان حاکمیتی از نهادسازی و توسعه به نهادکُشی و نابودیِ بیش از پیش جامعه منجر شده است.
این یک معادلهی ساده است؛ مجموعهای از رفتارها و تصمیمهای حاکمیت موجب شده تا مردم به نظام بیاعتماد باشند. سوءمدیریت دولت و نظام موجب شده تا هیچیک از ارکان و سازمانهای سیستم اعتباری نزد مردم جامعهشان نداشته باشند. و این برای یک کشور آنهم در قرن بیستویکم امری فاجعهبار است…
لمپنها بازیگران عرصهی قدرت شدهاند و با یکهتازی، میداندار تمسخر ارزشهای سرزمینی با قدمت تاریخی کهن هستند. نگاه کنید به وضعیت تلویزیون اصطلاحن ملی کشور که سر تا ته آن را ابتذال و محتواهای بیکیفیت فرا گرفته؛ نخبگان و مشاهیر قومی این خاک را در صدا و سیمای مملکت به سُخره میگیرند؛ با هم میخندند و آب از آب تکان نمیخورد. سوءمدیریت موجب قدرت گرفتن لمپنها و تاختوتاز مدیران کوتوله میشود.
نگاه کنید به وضعیت دانشگاههای کشور؛ مدیران و استادان تراز اول به ضرورت تصمیمهای بیمنطق نظام حذف و بهجای ایشان، افرادی بدون پیشینه و سابقهی شایسته، صاحب مسندی میشوند که بناست تا از پی آن فرزندانمان شکوفا شوند. کدام استعدادی در چنین هوای مسمومی رشد میکند و شکوفه میدهد؟
این راه به ترکستان است؛ با همین فرمان، به زودی حکمران تنها خواهد ماند؛ بیمردم!
دروغپردازی و پروپاگاندا از نشانههای بارز همین سوءمدیریت است. در سالی که گذشت با پدیدههای جدیدی از شکل فساد و کلاهبرداری در کشور روبهرو بودیم که هر کدام بهگونهای نتیجهی عدم مدیریت ساختارمند در نظام اقتصادی و اداری کشور بودند؛ از ماجراهای چای دبش و کورشکمپانی و متضرر شدن بسیاری از مردمِ زخمخورده و رنجور از سیاستهای غلط و اقتصاد بیمار کشور تا رونمایی از ساخت فراری ایرانی و یا دستور ساخت هشت فروند هواپیمای مسافربری مِید این ایران!
در کشوری که تولیدکنندهها در باتلاق مالیات و گمرک و ارز ناپایدار در حال غرق شدن هستند و مدام دستوپا میزنند، تسهیلات کلان به خواص و دیون بیبازگشت به خزانهي بانک مرکزی بیداد میکند. مدیران مملکت از توسعه حرف میزنند در حالی که تولیدکننده با هزار زور و زحمت و بعد از چندین ماه و سال دوندگی، یک سال پیش، وامی برای وارد کردن دستگاه و ماشینآلات گرفته و بعد از مدتها اما هنوز موفق به ترخیص ماشینآلات خود از گمرک نشده است. حالا با حذف معافیت گمرکی، تولیدکنندهای که هیچ بستهی تشویقی و هیچ حمایتی از او نمیشود باید به جز تعرفهی گمرکی، مالیات آن را نیز بپردازد؛ ۹ درصد مالیات بر ارزش افزوده و چهاردرصد تعرفهی مازاد بر هزینههای خرید ماشینآلاتی که بهمنظور توسعه و کارآفرینی و تولید ملی صرف شده را کنار کاهش توان خرید مردم و افت میزان تولید بگذار و خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل…
کشور پیشبینیناپذیر، یکشبه همهی محاسبات کارآفرین را بر هم میزند؛ اقتصاد ما، اقتصاد مبتنی بر نابخردیهای مدیران و فشار بروکراسیهای دستوپاگیر بر تولیدکنندههاست؛ اقتصاد مصرفکنندهی صِرف است. و در شرایط حساس کنونی! و با وجود تحریمهایی که نه توانی برای تولیدکننده باقی گذاشته و نه امکانی برای رشد محصولات و خدمات دانشبنیان فراهم میکند، حرف زدن از توسعه، سرابی بیش نیست؛ گویی مجلس و وزارت صمت دور هم نشستهاند و بهطوری سیستماتیک و نظاممند بر علیه تولید و نوآوری و رشد کشور برنامه میچینند و نقشه میکشند!
نظام تصمیمگیر کشورمان ثابت کرده که در مدیریت بحرانها عاجز است؛ نگاه کنید به فرو ریختن متروپل آبادان.
وقتی سرمایهداری و ساختمانسازی بدون نظارت بر نیازهای اصلی مردم و کیفیت زندگی زیستمندان یک جامعه ارجحیت پیدا میکند و سیستم اداری، عملن مردم را نادیده میگیرد، شکاف میان دولت و ملت هر روز بیشتر میشود؛ اعتماد عمومی کاهش مییابد و فساد، کل حاکمیت را در برمیگیرد.
فساد تا عمق جان همهی امور دولتی رسوخ کرده؛ نگاه کنید به وضعیت اکوسیستم استارتاپی و نوآوری. سوءمدیریت و تصمیمهای غلط دولتمردان و تندروهای نظام در طول این سالها موجب عقبافتادگی این اکوسیستم شده و مدام با مانعتراشی، فضای شفاف نوآوری و فناوری را آلوده کردهاند و مدام درجا زدهایم. فعالان و کنشگران حوزهی فناوریهای دانشبنیان برای تحقیقات و پژوهشها و دستیابیشان به دانش روز دنیا حتا دسترسی آزاد و بیدغدغه به اینترنت هم ندارند…
اقتصاد دیجیتال، یکی از مهمترین ارکان توسعهی اقتصادی جهانِ معاصر است و مدیران و صاحبان قدرت این مملکت معلوم نیست از چه چیزی و با چه استدلالی مشغول صیانت از نخبگان جامعه هستند؛ آنهم در قرن بیستویکم! در حالی که استارلینک، ارائهی سرویس اینترنت ماهوارهای را آغاز کرده، هزاران کسبوکار اینترنتی در ایران نابود میشوند و ما همچنان اندر خم یک کوچهایم و نگران کُندی و گرانی و محدودیتهای متعدد اینترنت! با این حجم از فناوریهراسی دولتمردان ما به نظر میرسد که گویی همه باید در یک شکل و یک اندازه باشند و قد کشیدن و رشد کردن و وصل شدن به دنیای ، ماهیتی ضد ارزشهای نظام دارد.
به قول دوستی؛ جامعهای که در آن قرار است همه هماندازه و همشکل و همرنگ باشند. کافیست شاخهای رشد کند و از دیگران بالاتر برود تا باغبانان قیچی به دست به سراغش بروند. جامعهای که شمشادی شود، یعنی آن جامعه نه تنها خوشآمدگوی انسانهای توانمند نیست؛ بلکه در صدد حذف آنهاست.
همانطور که در ابتدای این جستار اشاره کردم؛ این جستار، نه از جنس گلایه است و نه به دنبال ابراز نارضایتی صِرف. با طرح مسئلهها میتوانیم به دنبال راهکار بگردیم و مثمر ثمر باشیم.
آنچه بدان اشاره شد باز هم یک از هزارِ وضعیت اسفبار امروز جامعهی خسته و رنجورمان نیست اما شاید بهانهای باشد برای هماندیشی و تفکر برای برونرفت از بحران.
طرح مسئلههای جدی و بازبینی وضعیت سالی که از سر گذراندیم، این زنگ را به صدا درمیآورد که ایرانِ امروز، دچار فروشکستی تکاندهنده از نظر نظام ارزشیست. شرایط موجود را میتوانیم فرصتی مغتنم بشماریم تا قدمی برای بازنویسی ارزشهای کلی نظام برداریم. فرصتیست تا با دستمایه قرار دادن تفکر انتقادی همهی قواعد بازی را بازبینی کنیم و به این نکتهی مهم بیندیشیم که اساسن در چنین وضعیتی که نظام در حال از میان برداشتن سازمانهای مردمنهاد است و در واقع با نهادکُشی، جامعه را خسته و رنجور کرده و به سمت ایزوله شدن پیش میبرد، آیا مسئلهی اصلی باز هم انتخابات و رأی دادن به افرادیست که در همین چارچوب بیمارگونه ما را و مردم را در مجلس نمایندگی کنند؟
توسعه، برآیند یک جامعهی توانمند بهعلاوهی یک حاکمیت توانمند است. کشوری که بهمرور، سرمایههای اجتماعی خود را از دست داده و کنشهای جمعیاش را در نطفه خفه کرده است چگونه میتواند برای مشارکت در انتخابات روی مردم جامعهاش که هیچ اعتمادی به اصل نظام حاکم ندارند حساب باز کند؟
حکمرانی امری مشارکتی و جمعی برای مدیریت شرایط است و نه کنترل آن! سوءمدیریتی که از آن حرف میزنم همین است؛ چگونه انتظار دارید جامعهای که دچار روزمرگی شده و همهی محرکها و اشتیاق خود را از دست داده و تاب و توان و انگیزهای برای همراهی و همکاری با اصل نظام ندارد، در یک کنش جمعی حضوری فعال داشته باشد؟
در جامعهای که تمامی سنتها، باورها و آیینهای ارزشمندش نابود شده و رؤیایی ندارد، انتظار همراهی و همسایگی، بیجا و دور از دسترس مینماید.
خوب است که در چنین بزنگاههایی، هم مدیران و صاحبان قدرت و هم مردم جامعه این پرسش بنیادین را از خودشان بپرسند که؛ من کیستم؟ ایران چگونه کشوریست؟ مردم این سرزمین چگونه مردمیاند؟ رابطهی جهان با ما چگونه است؟ نیازهای ما دربارهی ارتباط با جهان چیست؟
نخبگان جامعه پرسشگرو مطالبهگر باشند. مسیر برونرفت از روزمرگی را پیمایش کنند و راهی برای فردای بهتر پیدا کنند. فردای بهتر این سرزمین در گرو همدلی و همراهی دولت و ملتیست که مدتهاست به یکدیگر پشت کردهاند…