بیش از ۲۰۰ سال پیش، بنیانگذاران علم مدیریت مبنای نادرستی را به عنوان انگیزه انسان برای کار کردن معرفی کردند؛ بنابراین فرضیات ابتدایی علم مدیریت در مورد علت کار کردن ما نادرست بود.
بعدها دانشمندان علم مدیریت، اقتصاد و روانشناسی، به نتایج نوینی دست یافتند و مجدد به سوال «چرا باید کار کنیم؟» پاسخ دادند. پس از پژوهشهای متعدد، امروزه به پاسخ تازهای رسیدهایم که میتواند علیت کار کردن انسان را به نحو معقولتری توجیه کند. اگر نسبت به پاسخ این سوال کنجکاو هستید، سخنرانی رضا غیابی در کلوپ جوانان اتاق بازرگانی ایران و آلمان را تماشا کنید؛ همچنین میتوانید خلاصه این سخنرانی را در همین مطلب بخوانید.
چرا باید کار کنیم؟ | تئوری اولیه آدام اسمیت
اولین تئوری درباره این که چرا باید کار کنیم، حدودا دو قرن پیش ارائه شد. این تئوری غلط، انسان را موجودی بالذات تنبل میدانست که برای کار کردن هیچ انگیزهای به جز درآمد مالی ندارد. در سال ۱۹۷۶ آقای آدام اسمیت به عنوان پدر علم اقتصاد مدرن و یک فیلسوف، این تئوری را در کتاب خودش با مثالی درباره ۱۲ مرد کارگر مطرح کرد.
در مثال آدام اسمیت، این ۱۲ مرد تعدادی مفتول فلزی را میبریدند و به پین تبدیل میکردند. اسمیت از این موقعیت به دو کشف جدید رسید. اول؛ اگر بین حقوق این افراد و تعداد پینهایی که میسازند رابطه برقرار کند، بازدهی آنها افزایش خواهد یافت.
دوم؛ اصل ساختار شکست کار (work-breakdown structure) را کشف کرد که طبق این اصل کارهای بزرگ پس از تقسیم به وظایف کوچک، به افراد مختلف محول میشوند. او با استفاده از این دو کشف تازه، تولیدی کارخانه را به روزانه ۴۸ هزار پین افزایش داد که این عدد در زمان انقلاب صنعتی، پیشرفت چشمگیری محسوب میشد.
تئوری پدر علم مدیریت نوین؛ تیلور | دومین نظریه
چندین سال پس از آدام اسمیت، فردریک تیلور که پدر علم مدیریت نوین بود، به سوال «چرا باید کار کنیم» از نو پاسخ داد. او انسانها را قسمتی از ماشینها در نظر میگرفت و به دنبال افزایش بازدهی انسان به مثابه ماشین بود. در آن زمان افزایش بازدهی و کارایی انسان حین کار کردن، هدف مشترک جامعه علم مدیریتی بود که برای تحقق آن اهتمام میورزیدند.
دیدگاه روانشناسی اسکینر | سومین نظریه
تقریبا ۵۰ سال بعد از تیلور، روانشناس اجتماعی به نام اسکینر اثبات کرد که اصل پاداش و تقویت در تمام حیوانات وجود دارد. این اصل به زبان ساده میگوید اگر پاداشی را زیاد تکرار کنید، میتوانید رفتار افراد را بر اساس آن در جهت مطلوبتان تغییر دهید.
اصل پاداش و تقویت در علم مدیریت، روانشناسی و در دنیای واقعی کارآفرینی مدلل شد. صاحبان کارخانههای بزرگ و کارآمد از طریق همین اصل موفقیتهایی قابل توجهی را رقم زدند؛ بنابراین نظریه اسکینر تبدیل به فرض صفر تمام بیزینس مدلها شد. اگر افراد کار میکردند حقوق میگرفتند و اگر کار نمیکردند پولی به آنها داده نمیشد؛ بنابراین پاداش فقط در همین قالب درآمد مالی قابلتعریف بود.
به چه علت تمام نظریات قبلی درباره این که چرا باید کار کنیم، رد میشوند؟
علوم انسانی با سایر علوم یک تفاوت بنیادی دارد؛ آن هم میزان تاثیرگذاری بر پدیدههایی است که مورد تحقیق قرار میگیرند. برای واضح شدن موضوع، یک مثال میزنیم. در علوم طبیعی دانشمندان ثابت کردهاند که هر ۳۶۵ روز زمین یک بار به دور خورشید میچرخد. حال اگر آنها به اشتباه تصور کنند این چرخش هر ۲۰۰ روز یک بار رخ میهد؛ فرض آنها بر خورشید و زمین بیتاثیر است و آنها همچنان بر اساس الگوی طبیعی خودشان عمل خواهند کرد. در مورد انسانها مسئله فرق میکند.
اگر دانشمندان تصور کنند انسان در یک دقیقه میتواند دور یک اتاق قدم بزند، اتاق را طوری میسازند که در یک دقیقه قابل قدم زدن باشد؛ در واقع در علوم انسانی رفتار آدمها بر اساس پیشفرضهایی که دربارهشان داریم، شکل داده میشوند. این روند در زمینههای شغلی افراد نیز صادق است.
اگر ما فرض کنیم همه انسانها موجوداتی تنبل و بیانگیزه هستند، محیط کاری را طوری طراحی میکنیم که انسانهایی بیانگیزه و تنبل را پرورش دهد. اگر در پاسخ به سوال چرا باید کار کنیم پاسخی جز کسب درآمد نداشته باشیم، محیط کاری را به گونهای میسازیم که همه افراد فقط برای پول کار کنند. نمونه این اتفاق را میتوانیم در کشور خودمان نیز ببینیم.
وقتی از کارفرمایان ایرانی درباره بزرگترین مشکلاتشان میپرسید، اغلب آنها به معضل منابع انسانی اشاره میکنند؛ در حالی که ما در کشورمان ۶۷ درصد جمعیت زیر ۳۵ سال، ۵ میلیون دانشجوی دختر و پسر به تعداد مساوی و چهارمین رتبه جهان از نظر تعداد مهندسان را داریم. مشکل منابع انسانی در چنین کشوری معقول نیست و نمایانگر مشکل محیط کاری است. اعتقاد به عدم وجود نیروی انسانی ماهر و خوب، سبب شده است محیطهایی را ایجاد کنیم این فرض غلط را به حقیقت تبدیل میکنند!
بر اساس آخرین و درستترین نظریه، چرا باید کار کنیم؟
فرضیات آدام اسمیت، تیلور و اسکینر همگی در بازه زمانی مطرح شدند که هدف روی افزایش بازدهی انسانها متمرکز بود؛ اما در قرن حاضر یک اتفاق مهم رخ داده است. امروزه ماشینها و کامپیوترها میتوانند کارهایی که به بازدهی بیشتری نیاز دارند را بهتر از آدمها انجام دهند.
هیچ کدام از انسانها به اندازه نرمافزار اکسل دقیق نیستند. اگر هم کسی به آن میزان دقیق باشد مشکوک به اوتیسم است! نتیجه میگیریم که ما انسانها برای بازدهی بالا به شکل یک نرمافزار ساخته نشدهایم؛ بلکه ما باید توجه خود را به کارآمدی معطوف کنیم.
در روزگار کنونی تند دویدن مهم نیست؛ بلکه جهت دویدن مهم است. اگر برای آیندگان و افراد تحت کنترلمان محیطهای کاری را بسازیم که افراد دلایلی به جز پول برای حضور در آنجا داشته باشند، طبیعت و ذات آنها را به گونهای تلاشگر و با انگیزه طراحی خواهیم کرد.
لازم است تمام اصطلاحات قدیمی مثل نیروی انسانی، منابع انسانی و سرمایه انسانی را کنار بگذاریم؛ زیرا هیچ کدام با شأن و مقام انسانی منطبق نیستند. فراموش نکنیم که امروز با ۲ هزار سال پیش متفاوت است و نباید بر اساس اصل work-breakdown structure آنقدر کارها را خورد کنیم که فاقد معنا شوند. هر انسانی که معنا در کارش یافت نکند، احساس نارضایتی خواهد کرد. همه باید برای پاسخ به سوال چرا باید کار کنیم، جوابی به غیر از پول هم داشته باشیم و این جواب همان معنایی است که از محیط کاریمان ادراک میکنیم.