چه روز دلانگیزی بود و چه گاه فرخندهای آفریدید شما جانان… و چه پرسش درست و بهنگامیست “نخبه کیست؟”
هر کجا که واژگان از ژرفای معنایشان تهی شوند، بوتههایی بیریشه میشوند…رضا جان، چند سالیست که این جستار دلچسبات را میخوانم اینجا و آنجا و لذت میبرم…به گمانم پرسش بنیادین درستی را یافتهای و جا دارد رسالهها از دل آن بیرون بکشی…
ما تا دیروزمان را پرسشگرانه نفهمیم و برای فردایمان امیدوارانه برنامهریزی نکنیم، نشاید که برای امروزمان چیزی فراتر از گذران روزگار بخواهیم…اندیشهی ایران باستان، آن قدر کوچکی که فهمیدهاماش، چارهگشاست و نخبهپرور… جایی که “من” از “منیدن (اندیشیدن)” میآید و بزرگی هر فرد به “منش” اوست که در خویشکاری (همان رسالت یا مسوولیت با این تفاوت که نوک پیکاناش به خود فرد و برگزینش و اختیار او برمیگردد؛) چکیده میشود…
این خویشکاریها در راستای رشد همبودگاه (جامعه!) به کار میافتند و آنجا بودنِ همه در گرو خواستن نیکی برای همگان معنی میشود…
آنگاه دیگر نخبه دستهای برتر در همبودگاه نیست، که تنها یادآور چگونه ارزنده زیستن میشود به خودش، یارانش، همدیارانش و … آنهم از طریق همانگونه زیستن و کنشکردن…آنجا دیگر این جهان و آنجهان رنگ میبازند و جهان خِرد برجسته میشود…
این جهان و آن جهان مرا مطلب
کاین دو گم شد در آن جهان که منم
یک پاسخ