بیانیهی نخبهاندیشی را خواندم، موجز و پر معز است؛ و در آسیبشناسی حس تنهاییِ غیرخلّاق انسانِ سرخورده یا متوقع و بیتدبیر، بیرون از انتخاب و اراده و خودفریب، به زاویههای مشرف به آگاهی نظر دارد.
اگر داستانی نسازیم، اسطورهوار، جذبهی نخبگیِ حقیقی و اصیل، منقرض خواهد شد. این در داستانهای سریع و ناپختهی حاضری، و در «فستفودهایِ فروشِ ارزانِ ذهنیت» رخ خواهد داد، و تا خرخره انباشته خواهیم شد از «هیچِ تهی»، و «خالیِ پُر ازهمهچیزِ اتفاقی» و «ناپالوده».
نخبه، محصول مراتبِ طراحی شده در هِرَم اجتماعی است و میتواند در مسیری متصل یا منفصل از بستر جاری و دردسترسِ اجتماعی شکل بگیرد و به امکانی انحصاری بدل شود برای برخورداران از قدرت و ثروت، یا افقی باشد برای پویایی و امید انسانِ کوشایِ مستعدِ مبتکر که بخواهد چنان باشد، امیدوار باشد و آماده باشد که فقط فروشنده نباشد؛ خریدارِ پیوستهی تمناهای نیکِ بیپایان باشد از انسانِ گشوده، روشنفکر و روزآمد در تماشایِ داستانِ انسان و روزگاران.
نخبه کیست؟ نخبه آن کسی است که انسانِ زمانمند را با زمان در فراتاریخ، پیوند میدهد؛ این زمان، زمانی دیگر است؛ زمانی نیست که تو را جا بگذارد یا تو آن را جا بگذاری؛ این. زمان را دیگران بیرون از تو نساختهاند. زمانِ هوشیار، زمانِ جاری در حلقههای دوّارِ آگاهی، خطی نیست؛ پیش و پس ندارد، عمق و ارتفاع و سپهر و کرانههای منبسط دارد؛ باز و بازتر میشود؛ و زمانِ سنجیده و فهمیده و فرازآمده در تفکرِ تطبیقیِ اندیشهی نخبگان است.
نخبهی اصیل، به شکلِ سِریدوزی تولید نمیشود؛ اختراعِ بعد از کشف ظرفیتهای منحصر و باشخصیت است؛ در زمانِ سیال زندگی میکند؛ در تاریخ گُم نمیشود و کارش،«ارزیابی مجدّدِ ارزشهاست» و «پرسشگریِ خلاق» است و زندگی رها از پاسخهای از پیشآماده و نسخههای با شمولِ عام است؛ نخبهی اصیل، آزادمنش است.
نخبه به «جمعیت در فردیت» و «فردیت در جمعیت» معطوف است؛ خود را با عبورِ از «درهای شیشهای» در «آینهی دیگران» میبیند، اما اسیرِ «سرنوشتِ دیگرساخته» نمیشود.
جمعیت در فردیت، یعنی زندگی در مقام آینه در برابرِ آینه؛ دیگران را در خود داشتن است؛ و خود را در دیگران دیدن است. یعنی زندگی در افقِ نامتناهی، یعنی بازیگریِ خلاق در داستانی با پایانِ باز، یعنی باور به این که زبان اصلی و اصیل، به دردِ بیانِ امکانِ بروزِ استعدادهای بینهایت و شروعهای از نو میخورَد. زمان در این سپهر از خِرَد، حرکت از اسطوره به فلسفه است، و از فلسفه به علم است و علمِ فلسفی است که به کیفیات مرتبط با شبکههای نامتناهی توجه دارد؛ پس، برداشتنِ کولهی علمِ به اندازه است، این علم، فلسفهای رو به اسطوره دارد و با احترام به رؤیای جمعی، اسطورهی فردی را نادیده نمیگیرد و نمیخواهد همه را شبیههم کند؛ پس واسط فلسفه و هنر میتواند بود. این مجموعه، اسطورهی جستوجو را پشتیبانی میکند و آدم را مسافر میکند. نخبه، اهلِ مسافر شدن و در راه قرار گرفتن است و همسفر هنر است؛ خلاق و پیشنهاد دهنده است. نخبه، دایلی برای تحققِ فلسفهای برای اسطورهی معاصر است و کانون میشود؛ گِرد میآوَرَد؛ حتی شاید قهرمان شود؛ دلگرم شود؛ دلگرم کننده، دعوت کننده و قابل اعتماد شود.
نخبه در هر حوزهای، میزبانِ میهمانیهای باشکوهِ بزرگداشت کیفیّت است؛ ضیافتپرداز و پرجذبه است؛ اهلِ تدارکِ «گفتونوش»های حقیقی است و مسافرِ اهلِ تماشای کنجکاوِ دور، در همین نزدیکی است، یعنی اهلِ «گفتوگشت» است و در تحرک است و آمادهی شنیدن است؛ حاویِ حقیقت است.
حقیقت، فقط برابریِ ثبت با سند نیست؛ بیش از آن است؛ محصول فرایندی است که آدم را پرسنده میکند که از کجا معلوم. و معلومترین چیز برای نخبگان، احترام به دامنهی وسیع و رانهی مکملِ مجهولات است؛ کهن، یا نوین.
نخبهی اصیل، چندوجهی و جامع است و اگرنه، دانشمندِ شناخته شدهی ممتاز است و این هم مراتبی از نخبگی است اما لازم است نخبه، سهمِ بیشتری بردارد و به مستندنگاری ارزشهای تمدنی توجه کند. کارِ او که راهِ اوست، خلق اسنادی تازه است که بیش از پیدا کردنِ معنی برای معنی، تشویق کنندهاند تا آدم دلاش بخواهد از فرصتِ زیستن استفاده کند، بهرهمند شود، زندگی را در گسترهی وسیعاش ببیند.
نخبهی اصیل، شوریده و شیدای سهیمکردن دیگران در باور به «فردیت در جمعیت» است. یعنی جهان را به امکاناتِ نزدیک به نامحدودِ انسان متوجه میکند. «فردیت در جمعیت»، نخوت و خودبرتر بینی بهبار نمیآورَد؛ محصول این فردیت، فهمِ تناقضها و خلقِ تناسبهاست؛ و متناسبترین عنوان برای نخبهی اصیل،«مغرورِ متواضع» است؛ نخبه، مثل اثرِ هنری است؛ «شبیهِ متفاوت» است.
«غرور» با «نخوت» فرق میکند؛ در لغتنامه؛ هردو را «اَبَرخویشی و خودخواهی و خودپسندی» خواندهاند و مخالفِ «خضوع»؛ و خضوع، «شکستهنفسی و فروتنی» است. چرا تعارف کنیم، اگر کسی نخبه بود، یعنی:«آگاه»، «خلاق»، «ماهر» و «مُوَلِّد» است؛ بر چنین جایگاهِ غرورانگیز و رفیعی قرار دارد، و حق دارد صاحبِ «حریم» و «منزلت» باشد و مسئولیتِ «تواضع» را باید به حقِ تواضع در برابرِ مُحِق ارتقاء دهیم. نخبه؛ بر اساسِ انتخابهایش نخبه است و حتماً از پسِ فروتنیِ بسیار در برابر نخبگان به این مرتبه رسیده است و او و جامعه باید به «صلح» برسند چنانکه نخبه بر صدر نشیند و تواضع ببیند و فروتنانه فردیت داشته باشد و نمونهباشد و با شعوری خلاق، گاهی بگوید آری و گاهی بگوید نه! چنین فرزانهای، در برابر شکوههستی و کیفیاتِ برتر، فروتن است و در برابر مردمان، مسئول.
جامعهی نخبهکش، جمعیت را بر فردیت، غالب میکند و نخبه را مسخ میکند و تقلیلمیدهد به شیءِ دردسترس! میزان و شکلِ دسترسپذیری از حقوق و مسئولیتهای نخبه است. مناسب نیست نخبگان از دسترس خارج شوند اما دمِ دست و پیشِپا افتادهشان نباید کرد.
نخبه اگر بر صدر نشیند و قدر ببیند، خوشخوتر و گشودهتر است و اگرنه منزوی و تندخو و میشود. این در محدودهای بیرون از پیش و پسِ تاریخِ خطی و تقویمی، مربوط به شرایط و وضعیتِ انسانی است و به نوعی مطالبهی عدل و انصاف است. نخبهی صاحبِ حقِ انتخاب و واجد امکان شناسایی اجتماعی و گذر کرده از گذرگاههای سنجش جامعهی هوشیار، نمادِ تسریِ امید است؛ چون قهرمانِ تحققِ آرزوی امکانِ جستوجوگری و تغییر مدام و وقوعِ کیفیاتِ برتر برای افقِ نامسدودِ انسانِ مستعدِ مبتکرِ پیگیر است.
نسبت فرد و جمع را نخبگانِ بر صدر نشسته از طریقِ بخشندگی و مهربانی به لطف و زیباییِ شکوهمندِ زندگی در فراتاریخ به وجود میآورند و منحصر را منتشر میکنند و گفتوگشت در عالم را دلپذیر میسازند و جامعه با لطف پذیرای آنهاست. کدام جامعه؟ جامعهی شفافتر، با ارزشهای پویایِ پدیدار و پیدا، میفهمد و میداند او «نخبه»، همان «تو»ای است که بر رنجِ «بودن» و «شدن» فائق آمده، قیدِ خیلی از «داشتن»های رایج را زده، مسئلهها حل کرده و رازها دانسته و منحل نشده است، او کیست؟
انسان در مقامِ نخبهی اصیل، قهرمان است؛ او در مرتبهی اسطورگی است؛ نمادِ رؤیای جمعی است و «دانایِ برگزیده» است. جامعهای که دانشمندان و فرهیختگان را خسته میکند، و ایشان را برنمیانگیزد، برنمینشاند و در دروغ و تعارفات، نسخهبدل برایشان تولید میکند؛ نخبهکُش است. این شیوه، مخصوص این زمان و آن زمان نیست؛ قصهی «حسنکِ وزیر» روایتی هالیوودی از تنهایی انسان در جامعهی مسخ شدهی مصرفزدهی سیاستزدهی با مردمانِ دلزدهی امروز یا آیندههاتی مأیوسِ تاریک نیست؛ داستانی از تاریخِ نخبهکشی در سیرِ دمبهدمِ توفیق فریب بر حقیقت است، تبدیلِ حقیقت گشودهی آرمانخواهِ زیبادوست، به واقعیتِ تلخِ توافقِ آسان بر سرِ تن دادن به فریبِ جمعی یا تأسیسِ هربارهی آن است در شمایلی دیگر. خودفریبیِ سازمانیافته و عوامفریبی در سپهرِ زندگیِ جمعی، سابقهدار است؛ تاریخِ مکرّر دارد.
حکوت و خلافتی را پیدا کنید که نخبهای در آن دوام آورده است و رسمِ نخبهپروری را به سالیان و نسلها رواج داده است و آن هنگام، ایشان را در مقام فردیتشان محترم داشته است، و مجبورشان نکرده است تا در تنگنای تنازعبقاء، دچار استحاله شوند، یا شوکران انزوا یا مرگ بنوشند.
گمان نمیکنم آنچه ما در مورد دنیای امروز میگوییم، به جز احساسِ «شدتِ» بیشتر، که محصول «سرعت» و «تراکمِ» بیشتر است؛ با روزگارانِ سپری شده فرقی داشته باشد. چه بسا روزگار مردمانِ هزارهی سوم برای نخبگی، بیشترین امکانات را دارد؛ حالا حدِّ دسترسی به دانش و سیاحت و منابع و مخاطب، از گذشته تا کنون بیمانند است و بر صدر نشستن و ترویجِ کارسازِ ارزشهای کیفی، در کل، همیشه دشوار است و البته گاهی، در جایی و در دورهای، موقتاً سهلتر، یا سختتر و یا بسیار سخت میشود.
به هر ترتیب، نخبگی، با برگزیدگی و نشاندار شدن، مقارن است که محصول رابطهی «فردیت»، «جمعیت» و «حکومت» است؛ اما خردمندِ فرزانه بودن، نتیجهی جادوی پیچیدهی تقارنِ «جوشش» و «کوشش» در متنِ معادلهی چندمجهولیِ «جبر» و «اختیار» است؛ که بر سَبیلِ خودبهخودیِ تاریخی، و در نبودِ طرح و برنامهای برای افزونیِ کیفیات زندگی جمعی، گاهی میشود و گاهی نمیشود. در جامعهی مشرف به انهدامِ زمینههای تحققِ فرایند نخبگیِ اصیل و حقیقی، «اجتماع» به «ازدحامِ» جمعیتِ بی آرمان و امید بدل میشود؛ نخبگی، عنوان و منزلتِ قابل خرید و فروش میشود و به تعارفات و توهمات بدل میشود تا «سکهی قلب» رایج شود؛ جمعه بی امید!